- ۱ تیر, ۱۴۰۴
- modir
- دیدگاه ها: 4
- دسته بندی نشده
چقدر احساس شرم را می شناسیم ؟ همان احساس خجالت زدگی در زبان عامیانه است یا چیزی فراتر از آن ؟
▪️بر اساس تحقیقاتی که در حوزه نظریه ی عواطف انجام شده ، شرم در واقع مجموعه ای از هیجانات است که از خجالت زدگی خفیف شروع می شود و تا حقارت شدید ادامه می یابد . خانواده هیجانات شرم در دو طیف گسترده می شوند :
- طیف « خفیف » تا « شدید »
- طیف « مختص به یک شخص » تا « برای همه »
شرم ممکن است به شکل های مختلفی تجربه شود مثل :
- تحقیر شدگی خفیف
- داشتن حس بد به خود
- حس یک بازنده
- حس ناامنی نسبت به ظاهرش
- احساس حماقت و خجالت زدگی
- توجه مدام به خود
- احساس گناه
- رنجش و طرد شدگی
- احساس آسیب پذیری و در معرض دید دیگران بودن
- احساس بی ارزشی
▪️برخی از این هیجانات خفیف و برخی دیگر شدید هستند . همه آنها نشان از یک تجربه ی دردناک درباره ی من دارند . در مورد ظاهرم ، ارتباطم با دیگران ، انتظاراتی که از خودم دارد مبنی بر اینکه چه رفتاری باید داشته باشم و چه کاری دوست دارم انجام دهم . برخی از آن ها فقط مربوط به من است مثل احساسی که به بدن و ظاهر خودم دارم ، در حالی که بقیه آن ها برای همه صادق است مثل احساس یک بازنده بودن یا احساس اینکه هیچکس حاضر نیست با من دوست شود .
▪️دیگر هیجاناتی که معمولا انسان تجربه می کند در پیوستاری از خفیف تا شدید اتفاق می افتد ؛ برخی هیجانات مربوط به موضوعات خاصی است در حالی که برخی کلی تر و همه شمول ترند . این نمودار خودش گویای این موضوع است :
رنجش »» عصبانیت »» از کوره در رفتن
▪️اگر شما هم با دوست ، آشنا یا شریک عاطفی تان بگو مگو کرده باشید ، حرکت در این پیوستار را تجربه کرده اید . ممکن است که او فراموش کرده کاری را انجام دهد و دلخوری خفیف شما تشدید شده ، به عصبانیت بدل شده و در نهایت به خشم شدید و انفجار بدل شده باشد و موقتا این احساس در شما به وجود آمده که رابطه تان تمام شده است . همین پیوستار در مورد دیگر هیجان مثل غم و ترس هم صادق است .
احساس شرم چگونه خود را بروز می دهد و چطور می توانیم تشخیص دهیم اکنون شرم را تجربه می کنیم ؟
▪️داروین مدت ها پیش مشاهده کرده بود که مردم همه ی فرهنگ های جهان شرم را از لحاظ جسمی با مجموعه علائم فیزیولوژیکی یکسانی نشان می دهند . مثل :
- پایین انداختن چشم ها و اجتناب از ارتباط چشمی
- خمیده شدن بدن
- گیجی و آشفتگی ذهن
- تمایل به ناپدید شدن که معمولا همراه با سرخ شدن صورت ، گردن یا سینه است
اما چه چیزی باعث تمایز تجربه احساس شرم می شود ؟
▪️شرم مجموعه ای از هیجانات است ، یعنی احساسات دردناکی که توجه ما را به خودمان معطوف می کند . غم و ترس هم تجارب دردناکی هستند اما دردی که شرم ایجاد می کند توجه ما را به این موضوع جلب می کند که چه کسی هستیم و در چشم خودمان و دیگران چگونه به نظر می رسیم . به همین علت مجموعه هیجانات شرم را اغلب با نام هیجانات خودآگاه می شناسیم .
یک موضوع مهم که بهتر است بدانید : تمایز احساس گناه با شرم
▪️بسیاری از شرم پژوهان تلاش می کنند شرم را از احساس گناه تفکیک کنند ، و آن ها را هیجاناتی کاملا مجزا بدانند . هلن لوئیسِ روانکاو اولین بار ابتدای دهه ی ۱۹۷۰ این تمایز را قائل شد : « تجربه شرم مستقیما در مورد « خود » است . « خود » آن چیزیست که وقتی دچار شرم می شویم ارزیابی می کنیم . اما در احساس گناه ، « خود » دیگر موضوع اصلی ارزیابی منفی نیست ، بلکه موضوع تمرکز مان آن کار هایی ست که کرده ایم یا نکرده ایم . »
اما مثال :
احساس گناه : خیلی حس بدی دارم که تولدت رو یادم رفت . اینجا احساس گناه ناشی از یک عمل انجام شده یا انجام نشده است و ربطی به این ندارد که فرد به طور کلی ارزشمند است یا نه . معمولا این موضوع منجر می شود که شخص عذرخواهی کند و سعی کند جبران کند و دل طرف مقابل را بدست بیاورد .
شرم : احساس بی ارزشی می کنم ، هیچکس من رو دوست نداره . اینجا شرم در کار است و احساسی را که شخص به خودش دارد توصیف می کند .
+ شرم باعث می شود که شما تمایل داشته باشید جبران کنید در حالی که شرم باعث می شود که شما تمایل داشته باشید پنهان شوید . اما فراموش نکنید که احساس گناه هم در خانواده شرم قرار می گیرد و در یک پیوستار از خفیف تا شدید و از یک شخص تا برای همه ادامه دارد .
اما موضوع به همین سادگی نیست ! در ادامه توضیح می دهم چرا ؟!
نقاب شرم : شرم نه تنها بیشتر از آن چیزی که مردم اغلب مردم فکرش را می کنند در زندگی روزمره اتفاق می افتد بلکه یکی از دلایل شناخته نشده ی رنج انسان هاست ، رنجی که آن ها را به روان درمانی می کشاند . جوزف برگو روانکاو و هیجان پژوه ، توضیح می دهد که در طول چندین دهه ای که مشغول کار روان درمانی ، مراجعان کمی را دیده که برای روان درمانی آمده باشند و خودشان آگاه باشند که مشکل شان شرم است . چون وقتی شرم به اتاق درمان وارد می شود ، تقریبا همیشه با لباس مبدل ظاهر می شود . گاهی مراجعان می گویند که احساس ارزشمندی نمی کنند ، در بیشتر موارد درباره اضطراب شدیدی که در موقعیت های اجتماعی به آن ها دست می دهد ، یا در مورد اختلالات خوردن یا افسردگی صحبت می کنند . اما در طول جلسات اغلب مشخص می شود که آن ها با شرم عمیق دست و پنجه نرم می کنند ، هرچند تا آن زمان خودشان نمی دانستند ! این مراجعان برای اینکه خودشان را از درد محافظت کنند ، شرمی را که احساس می کنند می پوشانند و آن را هم از خودشان و هم از دیگران مخفی می کنند .
در ادامه جوزف برگو سه راهکار مهمی که اکثر مردم از آن برای مراقبت از خودشان در مقابل شرم استفاده می کنند را مشخص می کند و به ما می گوید هر کدام ممکن است خود را به شکل چه نقاب هایِ تغییر شکل یافته ای از شرم نشان بدهند :
- اجتناب از شرم :
– اضطراب اجتماعی
– بی تفاوتی
– بی بند و باری جنسی و اعتیاد
- انکار شرم :
– خودِ کاذبِ آرمانی
–برتری و تحقیر
– سرزنش و عصبانیت
- کنترل شرم :
– خود استهزایی
– از خود بیزاری
سه مثال مشخص جوزف برگو از نقاب های شرم و چگونگی نمود آنها :
- جرمی و اجتناب از شرم : جرمی مردی جذاب و موفق در آستانه سی سالگی بود . او نمی توانست توضیح دهد که به چه دلیلی درمان را شروع کرده است . شغلی آبرومند با درآمدی بالا داشت که باعث رشک بسیاری از دوستانش میشد ؛ با این حال ، از نظر خودش شغلش « معمولی » بود . او با زنی زیبا ، جذاب و موفق هم در ارتباط بود اما ارتباط شان خالی از عشق بود . او در این مورد میگفت که « رابطه مون معمولیه ! » در واقع بیشتر وجوه زندگی از نظرش « معمولی » بود . هرگز از چیزی یا اتفاقی هیجان زده نمی شد و برای دیدن کسی شور و شوق نداشت و به ندرت می خندید . یک بار به من گفت که خوشبینی احمقانه است چون فقط باعث ناامیدی می شود . سپس توضیح داد اگر همیشه منتظر بدترین چیزها باشید ، وقتی که ببینید آن اتفاق بهتر از انتظار شما پیش رفته ، شگفت زده خواهید شد . البته او هیچگاه خودش شگفت زده نشده بود . در زندگی اش احساس شادی چندانی نداشت و از اتفاقات خوبی که برایش می افتاد به ندرت خوشحال می شد . وقتی درمان مان را شروع کردیم ، متوجه شدیم که جرمی خودش را از شادی محروم می کند چون نمی خواهد خطر ناامیدی را به جان بخرد . او دوست داشت ارتباط برقرار کند اما آنچه بیش از همه از آن می ترسید این بود که جلوی شخص دیگر احساس شادی کند و متوجه شود که آن نفر لذت نمی برد . به نظر او این شرم آور ترین تجربه ایست که می توان تصور کرد .
- سرنا و انکار شرم :
سرنا در یک پیام صوتی از من خواست تا در مورد درمان به او توضیحاتی بدهم . بعد من با او تماس گرفتم و اولین جمله او این بود : « خوشحالم که اینقد سریع به من زنگ زدین . من اصلا نمی تونم آدم هایی رو تحمل کنم که فکر می کنند خیلی مهم ان و چند روز طول می کشه تا جواب بدن . » من هم درمان را از همین جمله شروع کردم چون این مسئله در محیط کار و روابط اجتماعی اش هم وجود داشت . سرنا خودش را یک فمنیست دو آتشه می دانست و نمی توانست چیزهایی را که نشان از حقوق مردانه داشت تحمل کند . می گفت : « من بیش از حد برای خود احترام قائل ام .» این جمله را چندین بار از او در طول جلسات درمان مان شنیدم . تصورم این بود که در پسِ افتخار شدیدی که به خودش می کند شرم عمیقی نهفته است . روند درمان ما بعدا این دیدگاه من را تایید کرد . با اینکه نمی دانستم سرنا خارج از مطب چه رفتاری دارد اما این حس را داشتم که او خیلی زود رنج است و تصور می کند دیگران به او بی اعتنایی می کنند در صورتی که کسی اصلا چنین قصدی نداشته است . به همین منوال او بسیاری از همکارانش را آزار و فراری داده بود . در واقع مثال سرنا نشان می دهد که کسانی که درگیر شرم عمیق هستند ، چطور آن را انکار می کنند و کاری می کنند که اطرفیان شان احساس بدی داشته باشند . خودنمایی ، تکبر ، سرزنش دیگران و حق به جانب بودن همگی راهکار هاییست برای تخلیه ( فرافکنی ) شرم ناهشیار و مجبور کردن دیگران برای به دوش کشیدن این شرم .
جیمز و کنترل شرم :
پس از گذشت ماه ها از شروع درمان جیمز ، من نمی توانستم بفهمم که چرا جیمز هنوز با دوستش مانده است . با اینکه دوستش جوان و زیبا بود و حدود بیست سال از جیمز کوچکتر بود ، اما از لحاظ هیجانی بی ثبات بود و رفتارهای بدی با او داشت ، تا حدی که زندگی جیمز را به خاک سیاه نشانده بود . از توصیفات جیمز متوجه شدم که دوستش مبتلا به اختلال شخصیت مرزی است – او یک روز جیمز را شاهزاده ای با اسب سفید و روز بعد یک آشغال بدرد نخور می دید . جیمز در کارش بسیار موفق بود و در زمینه خودش شهرت بسیاری داشت ، اما حتی یک دوست واقعی هم نداشت . در ظاهر او فردی شوخ طبع و بذله گو بود ، اما به کسی اجازه نمی داد خیلی به او نزدیک شود و شوخ طبعی ابزاری برای فاصله گرفتن از دیگران بود . در حالی که خودش اقرار می کرد که احساس شرم می کند ، اما چند ماه طول کشید تا بفهمیم او از چه روشی برای مراقبت از خود استفاده می کرد تا با شرم نا منتظره و دردناک مواجه نشود : روش او این بود که تصمیم گرفته بود با یک بیمار روانی زندگی کند که حمله هایش دوره ای و حتی قابل پیشبینی بود . در نهایت ، این هم مشخص شد که جیمز دقیقا می دانست چطور دوستش را تحریک کند تا به او حمله کند و این کار را عمدا و به طور منظم انجام می داد . در ادامه جوزف برگو توضیح می دهد که ما چگونه ممکن است که با افرادی برخورد کنیم که سعی می کنند با شرم تحمل ناپذیر و غیرقابل پیشبینی شان کنار بیایند ، و این کار را از طریق کنترل کردن اینکه چه زمانی و چگونه دچار شرم شوند انجام می دهند . ترحم به خود ، نفرت از خود ، خود آزاری و دیگر انواع خود خوار شماری ، همه ، نشان دهنده راهکار هایی برای تن دادن به شرم است . یعنی این افراد شرم را تبدیل به یک تجربه قابل پیشبینی و مشخص می کنند که تا دیگر نتواند غافلگیر شان کند .
4 دیدگاه ها